چقدر سخته: تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داد زل بزنی به جای اینکه لبریز کینه و نفرت باشی حس کنی که هنوزم دوسش داری
چقدر سخته: دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده
چقدر سخته: توخیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی واما وقتی دیدیش هیچ چیزی جزسلام نتونی بگی
چقدر سخته: وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هات رو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوسش داری
چقدر سخته: گل آرزوهات رو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و اونوقت تو خودت آروم زیر لب بگی گل من باغچه ی نو مبارک
چقدر سخته: یکی رو دوست داشته باشی؛ولی خودت رو لایقش ندونی تا بهش برسی
چقدر سخته: تولد یکی رو هیچ وقت فراموش نکنی، ولی گرفتن هدیه ای که لایقش هست رو پیدا نکنی تا بهش بگی که همه آدم ها فراموش کار نیستند
چقدر سخته: که ناخواسته ازکسی که دوستش داری جدا شی و اون موقع خواسته باشی که بهش بفهمونی که همیشه روی خاطرات غبار نمیشینه
چقدر سخته: که خواسته باشی یکی دیگه فراموشت کنه، ولی خودت نتونسته باشی که از یادش ببری
چقدر سخته: که به کسی پیغامی بدی، و اونهم جواب تو رو نده، و تو هم نتونسته باشی حرفی بزنی، چونکه اون در جوابت میگه که"مگه خودت اینجوری نخواستی"
چقدر سخته: که اسمی رو که خیلی دوست داری، بشنوی، ولی خودت رو به نشنیدن بزنی
چقدر سخته: که تنها شماره تلفنی که تو ذهنت حک شده، داشته باشی، ولی نتونسته باشی که با اون شماره تماس بگیری
چقدر سخته: که کسی رو دوست داشته باشی، ولی نتونسته باشی بهش بگی
چقدر سخته: که تو اوج تنهائی بغض گلوت رو گرفته باشه، ولی نخواهی که کسی از این موضوع خبردار شه
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
چهار شنبه 4 مرداد 1391
سلام بازدیدکنندگان گرامی
فضایی که اکنون در ان حضور دارید جز متنها و شعرهای عاشقانه محتوای دیگری ندارد
اگر مطالب، مورد پسند شما قرار گرفت با نظرهاتون در بهتر سازی وبلاگ و
هر لحظه ای که در تسلیم بگذرد لحظه ای است که بیهودگی و مرگ را تعلیم می دهد٬زندگی طغیانی است بر تمام درهای بسته٬ زندگی تنهایی را نفی می کند و عشق، بارورترین تمام میوه های زندگی است. امروز برای من روز خوبی نیست٬ اینجا را غباری گرفته است٬ یاد تو هر لحظه با من است اما یـــاد انسان را بیمار می کند . به یاد بیاور که در این لحظه ها نیاز من به تو، نیاز من به تمامی ذرات زندگی است. دیگر چه می توانم گفت٬ من خسته هستم دیگر نگاه هیچ کس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد٬ تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسانتر است.
ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویشتن کنیم
اینک اما دستی است که با تمام قدرت مرا به سوی ایمان به تقدیر می راند٬ دستمال های مرطوب، تسکین دهنده دردهای بزرگ نیستند. التماس، شـــــکوه زندگی را فرو می ریزد.
تمنا، بودن را بی رنگ می کند و آنچه به جای می ماند ندامت است. اگر دیوار نباشد، پیچک به کجا خواهد پیچید٬ نه من ماندنی هستم، نه تو. آنچه ماندنی است ورای من و توست.
فرصتی برای فكر كردن است. من را تنها نگذار.
همین ...
mehrdad_parvizi@yahoo.com